( خدا نگهدار )
مدتی بود که خود را به امواج سهمگین سرنوشت سپرده بودیم در کرانه این دریای خروشان اسوده زندگی را سپری کردیم . دریا موجهایش سهمگین بود ولی با ما کاری نداشت . در این دریا با نوشتن امیخته شدیم و نوشتیم. هر چه باداباد چه میشود کرد خشونت روزگار و نامرادیها را در کنار دریای خروشان تحمل کردیم و اشکهای دریا را میدیدیم و کاری بجز نگاه کردن و اب شدن در برابر عظمت دریا برایمان مقدور نبود . دریا با انهمه خروش به یکباره بیصدا شد .سکوت مرگباری کرانه دریای خروشان را فرا گرفته بود باز هم در این سکوت امیدمان به خروش دریا بود .
خروشی سهمگین ولی ارام . دوستان خود را شناختیم و از زندگی تجربه ای سخت اموختیم.به یکباره به خود امدیم باز اول راه بله ! دوستان باید رفت و گذر کرد هر چند طولانی نخواهد بود ولی در محیطی دیگر که خالی از لطف هم نیست در کنارتان خواهیم بود . دریا غرید و همچنان خروشان ولی این بار در غربت.
از یار غارم که وبلاگ مرا صفحه ارائی کرد تشکر میکنم و شما عزیزان را تا اینده ای نزدیک به خدای بزرگ میسپارم . موفق باشید در پناه حق
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هر دم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.